معرفی و آثار آرکادی پلاستوف، ستایشگر زمین و زندگی

معرفی و آثار آرکادی پلاستوف، ستایشگر زمین و زندگی | به گزارش مجله اثرهنری این متن ترجمهی منتشرنشدهای از مقدمهی کتاب پلاستوف اثر س.کوزنتسوا است. هرچند آثار هنرمندان واقعگرای اجتماعی در آن روزها بسیار به شرایط ایران نزدیک و در این روزها بسیار از ما دور شده است، اما شناخت آثار این هنرمندان و موقعیتهای فردی، اجتماعی و حرفهای ایشان همواره میتواند رهگشا باشد و مسیرهای فراموششدهای که هنر و مردم را به هم میپیوست به خاطر آورد./ ثمیلا امیرابراهیمی
«ما باید همواره سپاسگزار قلب دلیر روسی شما باشیم که برای پیشبرد هنر اصیلی در خور یک ملت بزرگ تلاش میکند. هر ضربه قلمموی شما بیانگر کیفیات عالی مردم روس است. شما باید کار خود را بههمین منوال ادامه داده و از هرگونه دنبالهروی و یا ارضاء سلیقه دیگران بپرهیزید. هنر شما یکتا، هیجانانگیز و زیباست. این هنری اصیل است چرا که مستقیماً از قلب شما میتراود.»
از نامه مارتیروس ساریان به آرکادی پلاستوف
۱۵ اوت ۱۹۵۵- ایروان
نقاشیهای «ژانر» پلاستوف نه قصههای تخیلی و سرگرمکنندهاند و نه گزارش خبری محض از وقایع. شخصیتهای او شاید در اولین نگاه ساده بنظر برسند اما بینندهی دقیقْ در آن عمقی شاعرانه خواهد یافت. هنرمند که خود از میان دهقانان برخاسته، اصیل و صمیمی و در عین حال سرشار از خرد مردمی، تنها به توصیف چیزهایی میپردازد که بهخوبی میشناسد، صمیمانه دوست میدارد و برایشان ارزشی عالی قائل است.
آثار آرکادی پلاستوف نمایشگر انسجامی کمنظیر است. هنرمند تمام نیرو و توان خود را در یک درونمایهی واحد گرد آورده است: زندگی و کار صلحجویانه دهقانان شوروی و هستی سالم و پرخون کشتکاران زمین در هماهنگی با طبیعت.
هنر پلاستوف بهیک آواز روسی میماند که گاه تند و پرطنین و مملو از شادی و گاه آرام و دلنشین، سرزمین زادبومی را وصف میکند. آوازی که از صبحدمان ژالهگون، آفتاب شعلهور نیمروز، شبهای سرمهای رنگ، برف نخستین، چمنزاران پوشیده از شکوفههای وحشی و دشتهای خاموش پائیزی سخن میگوید. آثار او حکایت پایانناپذیری از زندگی و کار روستائیان، رمههای در حال چرا، شخم زدن خاک سخت، درو کردن گندم و جو در زیر آفتاب سوزان و یا جشن محصولبرداری است. در آثار پلاستوف شخصیتهای مختلف به نحو زندهای ترسیم شدهاند. پیرمردان فرزانه، پیرزنان خاموش، کشاورزان جوان و نیرومند، مزارع اشتراکی و پسربچههای جسور از برابر چشم ما میگذرند. این پرترهها در عین آنکه پیوند نزدیکی با هنر دموکراتیک روسیه و محتوای غنی اندیشگی و انسانگرایانه قرن نوزدهم دارد، مملو از خوشبینی و افکار و احساسات مردمان اتحاد شوروی هستند.
این که پلاستوف از اوان کودکی به هنر عشق میورزید تصادفی نبود. پدر، پدربزرگ و جدّ او همه نقاشان فضای داخلی کلیساهای دهکده بودند. پلاستوف بعدها ماجرای روزی را که شمایلکشان برای مرمّت نقاشیهای تزئینی پدر و پدربزرگ او در کلیسای دهکده به روستای آنها آمدند بیاد میآورد. تماشای کار آنها پلاستوف را از خود بیخود کرده بود: «جادوی هنر بر من اثر کرد و دیگر هرگز نتوانستم خود را از نفوذ آن برهانم». «نقاش شدن، فقط نقاش شدن» بصورت رویای کودک درآمد. با این همه جریان تکامل او به عنوان یک نقاش راهی دراز و دشوار را پیمود. تنها عشق پرشور پلاستوف به هنر و پایداری و پیگیری استثنایی وی در این راه باعث شد که بر مشکلات مختلف غلبه کند. زندگی او مسیری غیرمعمول پیدا کرد. نه تنها شرایط خارجی پیوند او را با روستا محکمتر میکرد بلکه همان ویژگی کار هنری پلاستوف بدون وجود طبیعت و مردم تصورناپذیر بود.
آرکادی الکساندرویچ پلاستوف در دهکده قدیمی پریسلونیخا از ایالت سیمبیرسک در تاریخ ۱۸ ژانویه ۱۸۹۳ بدنیا آمد و پس از پایان تحصیل در مدرسه دهکده، در یک مدرسه مذهبی نامنویسی کرد و سپس به آموزشگاه مذهبی وارد شد و در میان معلمان و شاگردان آن با انسانهای آزاداندیش و با استعداد آشنا شد. برنامه درسی آموزشگاه، علاوه بر تاریخ، ادبیات، و فلسفه کلاسهای آزاد طراحی را نیز در بر میگرفت. در همین جا بود که پلاستوف برای نخستینبار درسهای باارزشی از نقاش جوان د. آرخانگلسگی دریافت کرد. هنرمند در مورد این دوره از زندگی خود مینویسد: «ناگهان جهان معجزهآسای زیبایی در برابر چشمانم گشوده شد». وی به تدریج با روشنفکران محلی آشنا شد که او را به پیگیری رویایش یعنی تحصیل نقاشی در مسکو تشویق نموده و برای او بورسی از شورای ایالتی شهر گرفتند. در سال ۱۹۱۲ پلاستوف آموزشگاه مذهبی را ترک کرد و به مسکو رفت. با مردود شدن در امتحان مدرسه نقاشی، مجسمهسازی و معماری برای او چارهای جز آن نماند که به عنوان یک دانشجوی غیررسمی به کارگاه مجسمهسازی مدرسهی هنر و صنعت استروگانف وارد شود. درین کارگاه او کندهکاری روی چوب و عاج، ریختهگری برنز و نقاشی روی وسایل خانه را آموخت. اما عشق به نقاشی آنچنان نیرومند بود که پلاستوف را وامیداشت بطور منظم به نقاشی رنگ و روغن بپردازد. کمی بعد ارادت و محبت زیادی به استاد ترکیببندی خود یعنی ف. فدوروفسکی پیدا کرد که توصیهها و راهنماییهای آموزندهی او موجب پیشرفت سریع هنرمند جوان شده بود. در سال ۱۹۱۴ پلاستوف بالاخره در مدرسه نقاشی، مجسمهسازی و معماری پذیرفته شد اما بعد از تجربیاتی که در مدرسه استروگانف بدست آورده بود، به این نتیجه رسید که «بهتر است بهموازات نقاشی، مجسمهسازی را نیز بیاموزد تا به درک روشنتری از فرم دست یابد.» از همینرو به آموزشگاه مجسمهسازی تحت مدیریت «س. ولنوخین» وارد شد.
سه سال تقریباً بدون حادثهای گذشت و در طی آن پلاستوف همزمان با مطالعات خود در مدرسه، بطور مستقل به نقاشی پرداخته و گهگاه در کارگاههای نقاشی شرکت میکرد. از جمله مربیان وی بجز ولنوخین، از ل. پاسترناک، کورین، و ازنتسوف، آرخیپوف و استپانوف میتوان نام برد که به عنوان نمایندگان گرایش واقعگرایی به «جامعهی نمایشگاههای هنری سیار» و «اتحادیه هنرمندان روس» نزدیک بودند.
با اینهمه مدرسهی نقاشی مجسمهسازی و معماری نتوانست از پلاستوف یک استاد واقعی بسازد چرا که شکلگیری او به عنوان یک هنرمند «کُند، نامحسوس، اتفاقی و آشفته بود». او تابستانها را درپریسلونیخا میگذراند و ضمن طراحی، «فوت و فن بیان دقیق واقعیت را با لحن خشک ناتورالیستی میآموخت». پلاستوف غرق در تجربهی زندگی رنگارنگ هنریِ قبل از انقلاب در مسکو، بهتماشای موزهها و نمایشگاههای گوناگون هنری میرفت، در بحثهای هنری شرکت میکرد و به عنوان یک نوآموز هشیار و دقیق در فهم و جذب پدیدهها و شناخت خود تلاش میکرد. تحصیلات وی در سومین سال دانشگاهی با وقوع انقلاب قطع شد و او در سال ۱۹۱۷ با این اندیشه که دیگر «تنها نقاش بودن کافی نیست و باید شهروند خوبی نیز بود» به روستای زادگاه خود برگشت.
در پریسلونیخا، پلاستوف درگیر انبوهی از وقایع اجتماعی روستا شد. او به عنوان عضو و منشی شورای دهکده، در کمیته دهقانان فقیر کار میکرد و میکوشید تا بهوضع دهقانان تهیدست سر و سامان دهد. از آنجا که وی زمینی در اختیار نداشت قطعه زمینی به او واگذار شده بود که پلاستوف در آن به کارهای فصلی دهقانی یعنی شخم زدن، بذرافشانی و درو میپرداخت. در سال۱۹۳۱ او به یک مزرعه اشتراکی پیوست و در کاری سخت و دشوار با تنشها، شکستها و پیروزیهای همولایتیهای خود شریک شد. به این ترتیب، پلاستوفِ نقاش با شناخت عمیق زندگی، چنان گوشههایی از آن را آشکار کرد که برای یک بیننده خارجی غیر قابل درک و تصور بود. در سال ۱۹۱۷ ارتباطهای شخصی او با مسکو قطع شده بود و از نظر دنیای هنر او یک «مفقودالاثر» تلقی میشد. اما پلاستوف به زندگی، نقاشی و طراحی ادامه میداد و دور از جریانات هنری و در خلوت طبیعت، بدنبال شیوه ادراک و واژههای زبان و بیان خود میگشت. هرچند او آرزوی سفر به مسکو را داشت اما این فرصت تا بعد از سال ۱۹۲۵ دست نداد. از این زمان توانست زمستانها را در مسکو گذرانده و بار دیگر به مطالعات موزهای و تماشای نمایشگاههای هنری بپردازد. در این دوران بود که پلاستوف با «قلبی افسرده» دریافت که تاکنون چه اندک از هنر آموخته و هنوز چه بسیار لازمست تا بتواند نقاش شود. او با این استدلال که زندگی معاصر هنرمندان را به خلق آثاری در ارتباط با محتوا و موضوعات معاصر فرا میخواند از ارائه طرحهای تابستانی خود چشم پوشید.
در سال ۱۹۳۱ آتشی که در پرسیلونیخا در گرفت و موجب ویرانی بیش از نیمی از دهکده شد طراحیها و نقاشیهای پانزده سال کار پلاستوف را نیز در کام خود فرو برد. از این زمان پلاستوف تصمیم گرفت که زندگی خود را کاملاً وقف هنر کرده و آنچه از دست داده بود از نو بیافریند. او در یادداشتهای شخصیاش نوشت «بالاخره، من اینجا هستم، یک هنرمند و یک نقاش آزاد» با اینهمه چند سال دیگر بایست طی میشد تا آثار وی در نمایشگاه پائیزی نقاشان مسکو در ۱۹۳۵ بهنمایش گذاشته شود. بهمرور زمان شیوه هنری شخصی او روشنتر و محکمتر شد. هنرمند هرگز قصهها و روایتهای سرگرمکننده برای نقاشیهای خود اختراع نمیکرد. تصاویر او سراسر از زندگیِ روزمره و بهظاهر پیش پا افتادهی روستایی سرچشمه میگرفت. پلاستوف همچون گذشته به طرحها و تمرینهای زیاد خود ادامه میداد اما اینبار آنها را برای خلق آثار موضوعدار خود ضروری میدید. تجربهی سالهای طولانی تماشای دقیق طبیعت اثر خود را باقی گذارده بود. اولین مشقهای او سرشار از جزئیات و تصاویر غنی و موضوعات غیر قابل تقلیدِ وفادار به زندگی و جستجوی دائمی تجربهها و راه حلهای تجسمی بود. چنین بود که او با نخستین شرکت در نمایشگاههای مسکو به عنوان یک نقاش چیرهدست و پرقریحه شناخته شد.
نمایش آثار پلاستوف در نمایشگاههای مسکو همزمان شد با رشد گرایش به موضوعات دهقانی در دهه ۱۹۳۰ که از برنامهی نوسازی سوسیالیستی جامعه سرچشمه میگرفت. اما نمایشگاههای آن سالها، در کنار آثار هنری قابلتوجهی که به موضوعات دهقانی اختصاص داشتند، شامل آثار تصنعی وکممایهای هم بودند که با شتابزدگی و گویی تنها برای ثبت و نمایش عناصر تازه اجرا شده بودند. ازینرو غالباً موضوعاتی که برای نمایش پیروزی نو بر کهنه انتخاب میشدند شکلی خام و ابتدایی داشتند. خواستهها جای واقعیتها را میگرفت و تصویر هنری به نوعی الگوپردازی و کلیشهسازی تبدیل میشد. به این ترتیب، تغییرات ظریف در روانشناسی مردم که هرچند در قیاس با نشانههای بیرونیِ شیوهی نوین زندگی پوشیدهتر، اما در واقع عمیقتر و تعیینکنندهتر بود، ناگفته و پنهان باقی میماند.
نخستین آثار عرضه شدهی پلاستوف در سال ۱۹۳۵ یعنی «پشمچینی گوسفندان»، «علف چینی»، و «اصطبل مزرعه اشتراکی» به خاطر شناخت عمیق نقاش از زندگی روستایی و حس زنده و صمیمی این نقاشیهای جاندار و پرمایه مورد توجه قرار گرفت. اگرچه شاید در پارهای موارد مهارت نقاش هنوز چندان به کمال نرسیده بود و انعکاسهای رنگی وی کمی اغراقآمیز مینمود اما نقاش گمنام آن روزها با نمایش فردیت هنری و یگانگی عمیق با موضوع خود، دلها را بدست آورد.
پلاستوف نیروگرفته از موفقیت در نمایشگاه، در نیمه دوم دهه ۱۹۳۰ با تمام توان به نقاشی ادامه داد. در «نمایشگاه اتحادیههای سراسری» به نام «صنعت سوسیالیسم» که در سال ۱۹۳۹ برگزار گشت، او اولین تابلوی بزرگ خود «جشنواره مزرعه اشتراکی» را نمایش داد. پلاستوف با تأکید بر شیوهی خود مبنی بر «بازگشت به طبیعت و آموختن از آن» بیش از دویست طراحی و مشق از روستائیان مزارع اشتراکی تهیه کرد که سرشار از نشاط بیکران آنها بود. پیران نشسته بر سر میز و جوانان در حال رقص برای نقاش تنها مدل محسوب نمیشدند بلکه همولایتیهایی بودند که او بهخوبی آنها را میشناخت و دوست میداشت و به همین دلیل آنها را با چنین جزئیات دقیق و زندهای تصویر کرده بود. در مجموع این تابلو به شیوهای غیر معمول آفریده شده و در ترکیببندی آن از یک مرکز یا شخصیت اصلی نشانی نیست. اما این ویژگی بهحقیقت بسیار نزدیکتر است چرا که بنا بهگفتهی هنرمند «در شلوغی کلی جشن، پیدا کردن مهمترین نقطه برای تماشا بسیار دشوار است.» بنظر میرسد که پلاستوف با گزارش شادمانهی خود از یک جشن مزرعه اشتراکی زندگی را با همه خودجوشی آن تصویر کرده و بیننده را به شرکت در آن فرا میخواند. هنرمند از هیچ عنصری که بیانگر اشتیاق حریصانۀ او به زندگی و پیوند صمیمانه با هموطنانش باشد صرفنظر نمیکند.
هر تابلوی جدید پلاستوف که عرضه میشد گواه روشنتری بر استعداد و رشد خلاق او بود. در سال ۱۹۳۸ او همزمان بر روی دو تابلو کار میکرد. نخستین تابلو یعنی رمه (در چراگاه) نحوهی برخورد او با منظره را نشان میداد. خصوصیتی که در تمام طول کار هنری وی باقی ماند. با آثار پلاستوف بود که منظرهسازی به یکی از اجزاء فعال تصویر هنری تبدیل شد و طبیعت برای کشیدن وزن اندیشهها و احساسات انسانی بهحرکت درآمد. وسعت باصفای مزارع، رمه حیوانات بزرگ و نیرومند، شبان پیر و آرامش و صلح فراگیر، همه بهنحوی طبیعی با هم ترکیب میشوند تا تصویری حماسی از نیروی لایزال خاک بیافرینند. رنگآمیزی آرام و کنترل شدهی منظره و چهرهی دهقان رمهدار یادآور سنتهای نقاشی ژانر روستایی قرن نوزدهم است. این حالت تأمل و صفا، در تابلوی بعدی یعنی «شستشوی اسبها» جای خود را به یک انفجار نیرومند احساسات و سرودی در ستایش شادی زندگی، جوانی و زیبایی طبیعت میدهد. در اینجا صحنهی دیگری از فردیت هنرمند آشکار میشود و مهارت وی در تنظیم کمپوزیسیونی پویا همراه با پرسپکتیو و عمق فضایی، «پیکرسازی» از اندامهای انسانی و اسبها با نور و رنگ، و تنظیم یک گام رنگی متناسب خودنمایی میکند. دیگر شکی باقی نمانده بود که هنرمندی با استعداد فردی و درخشان پا به عرصه هنر شوروی گذارده است.
در سال ۱۹۳۹ پلاستوف تابلوئی تحت عنوان «رامکنندهی اسب» جهت تزئین غرفه «پرورش انواع» در «نمایشگاه کشاورزی اتحادیههای سراسری» در مسکو را سفارش گرفت. در همان زمان او به گروهی از نقاشان که در حال اجرای یک تابلوی یادمانی موسوم به «خلقهای ممتاز سرزمین شوراها» جهت غرفهی شوروی در نمایشگاه بینالمللی نیویورک بودند، پیوست. بهموازات این نقاشیهای یادمانی پلاستوف به طراحی و نقاشی با آبرنگ ادامه میداد و در نمایشگاهی که تحت عنوان «آثار جدید هنرمندان تجسمی شوروی» در بهار سال ۱۹۴۱ در مسکو افتتاح شد چهار اثر (با گواش و آبرنگ) بهنمایش گذاشت که همه در حکم آثار زندگینامهای او بودند. این چهار اثر بیانگر رویدادهای پس از انقلاب بودند که پلاستوف یا خود شخصاً در آنها شرکت داشت و یا شاهد عینی آنان بود: «انتخابات برای کمیتهی دهقانان فقیر» «دریافت گاو بعنوان جایزه»، «الحاق به مزرعه اشتراکی» و « درخواست وام».
در آن پنج سال، پلاستوف با نقاشیهای ژانر خود که مقام مهمی در آثار او داشتند به عنوان یکی از برجستهترین هنرمندان شوروی مطرح شد. موضوع اصلی کار او نمایش شعرِ زندگی کارگران روستا، و نیروی محرکهی هنرش عشق و وفاداری به طبیعت بود. پلاستوف مانند همیشه اغلب اوقات سال را در پریسلونیخا میگذراند. دراینجا بود که او برای تابلوهای خود نیرو، اندیشه و موضوعات تازه و درخشان را از دل زندگی بیرون میکشید و در همین جا بود که در سال ۱۹۴۱ او و همولایتیهایش از تهاجم دشمن و آغاز جنگ کبیر میهنی مطلع شدند، جوانان به جبههها رفتند و نوجوانان و زنان و کودکان موظف بهکشیدن بار زندگی بر دوشهای خود شدند. اینک پلاستوف بیش از پیش به مردم احساس پیوستگی و تعهد اخلاقی میکرد. اخبار جبههها تخیل او را با تصاویری از فجایع زندگی مردم و دلاوری سربازان از جان گذشته شوروی شعلهور میساخت. این تخیلات میبایست بر روی بومهای نقاشی فریاد میشد. در سال ۱۹۴۱ پلاستوف آثاری چون «هیتلریها آمدهاند»، «زندانیان تحتالحفظ» و «تنها در برابر یک تانک» را به پایان رساند. این آثار که بیشتر جنبهی گزارشی داشتند قادر به بیان تمامی رنج و خشم ملی نبودند. موضوع جنگ با کار پلاستوف بیگانه بود و ازینرو او به جستجوی موضوعات مورد علاقهی خود پرداخت. حاصل این جستجوی جدید در یک نقاشی موسوم به «پرواز یک هواپیمای نازی» منعکس شد که بیانگر اضطراب، درد و خشم یک قلب آزرده در اعتراض به تجاوزات دشمن است. طی جنگ هنر پلاستوف از نظر محتوا عمق بیشتری یافته و موضوعات اجتماعی و میهنپرستانه او غنیتر و پختهتر شد.
در پایان سال ۱۹۴۲ پلاستوف همراه با گروهی از نقاشان به جبهه استالینگراد سفر کرد تا شاهد دفاع سرسختانهی ارتش شوروی باشد. او در خاطراتش مینویسد: «ما در میان طوفانی از انرژی و نیروی فوقِ طبیعی قرار داشتیم. فرصتی برای فلسفهبافی وجود نداشت. سعی میکردم تا بیش از هرچیز زندگی روزمره در خط مقدم جبهه را با دقت بررسی کنم و به خاطر بسپارم». هنرمند در بازگشت به مسکو تابلوی «پرستار» و مجموعهای از آبرنگها تحت عناوین «نامه، در جادههای استالینگراد» و «صبحدم در جبهه» را بوجود آورد. با اینهمه موضوع نبرد در آثار پلاستوف بیش ازین گسترش نیافت. او مثل همیشه افکار و احساسات خود را در صحنههای زندگی روزمره بازگو میکرد که در دورهی جنگ مسائل عمیقی را در بر میگرفتند. موضوع جنگ به عنوان تراژدی زندگی مردم بهتدریج در مجموعهای از آثار به تکامل رسید که گویای نبرد عادلانه و مقدس مردم علیه فاشیستها بود.
پلاستوف مدت زیادی مشغول تهیه مواد و مدارک لازم جهت اجرای یک تابلوی بزرگ در مورد «علفچینی» (تصویر ۱) بود. او کار علفچینی را بسیار دوست داشت و در سال ۱۹۳۵ یکی از اولین کمپوزیسیونهای خود را به این موضوع اختصاص داده بود. ده سال بعد این موضوع دوباره مورد توجه او قرار گرفت. اما این بار در پایان جنگ، موضوع او همچنان سرودی شادمانه و پیروزمند بود. هنرمند میگوید: «وقتی مشغول کار روی این تابلو بودم دائماً با خود فکر میکردم: پیرمرد، حالا وقت آنست که شاد باشی و از هر برگ کوچک لذت ببری چرا که مرگ بساط خود را برچیده و زندگی آغاز شده است.» تمام هماهنگی شاعرانه علفچینی در این تابلو حس میشود، در ریتم حرکت دروگران، در تکرار مرزهای نرم بیشههای دور، در خشخش برگهای سیمین و زمردین درختان سفید غان و در سمفونی رنگهای شاد و شناور دشت پر از گل.
در بین آثاری که پلاستوف در دوران جنگ بوجود آورد تابلوی «محصول» (تصویر ۲)، یا همانطور که خود آن را مینامید «سال ۱۹۴۴» جای ویژهای دارد. هنرمند درین تابلو عمیقترین اندیشههای خود را دربارهی شخصیت و سرنوشت مردم روس، بیان میکند. پلاستوف هنگام کار بر روی این تابلو میاندیشید که پیروزی هم در میدانهای نبرد و هم با کار بیوقفه بدست خواهد آمد و این که نام تمام این زحمتکشان «مردم» است. یک «روسیه سرسخت و شکستناپذیر» با کشاکشها و دشواریهای سختترین زمان تاریخی خود، در برابر هنرمند برخاسته بود. موضوعی بسیار ساده، یک شام دهقانی در مزرعه، موضوع نان روزانه، نانی که در زمان جنگ بدست بزرگسالان و کودکان ساخته میشود آشکار میکند. کودکانی که دور سوپخوری حلقه زدهاند، عاقل و جدی به نظر میرسند. پیرمرد بخشی از نان جو را با احتیاط در دستان پینهبستهی خود میفشارد. همهی آنها با یک هدف مشترک یعنی جمعکردن محصول تا آخرین خوشه آن، دور هم جمع شدهاند. اندامهای انسانی که روی زمین حلقه زدهاند با دشتهای وسیع یگانه بنظر میرسند. گسترههای زمین در قسمت بزرگی از تابلو با رنگ گندمِ رسیده اشباع شده و این رنگها، با غنایی فوق العاده در تهرنگِ موهای قرمز و طلائی کودکان و صورتهای آفتابخورده آنها تکرار شده است. آسمان نور آبی ـ خاکستری غمناکی بر روی اندامهای انسانی انداخته و داسها از آن می درخشند. رنگ همچنین برای تشدید اهمیت چهرۀ پیرمرد تنومند و با تجربه که گویی در خاک ریشه دوانده است بکار رفته است. تصویر این پیرمرد یادآور دهقانان داوطلب در کتاب جنگ و صلح تولستوی است. آنها بودند که قبل از نبرد «برودینو» آنچنان زمینها را میکندند که گویی این کار روزانهی آنها بود. جای تعجب نیست اگر سیمای این دهقانان ریش بلند «پیر بزوخوف» را مسحور نموده و او را از اهمیت آنچه در اطرافش میگذشت آگاه نمود. این اهمیت کار عادی و روزمره مردم است که پلاستوف می خواست در تابلوی خود آشکار کند.
دو تابلوی«علفچینی» و «محصول» در سال ۱۹۴۶ برنده جایزه ایالتی شدند و در همان سال پلاستوف «هنرمند شایسته» شناخته شد. در سال ۱۹۴۷ او یکی از اولین اعضای اصلی آکادمی بازسازی شدۀ هنرهای زیبا در اتحاد جماهیر شوروی شد و در سالهای بعد از جنگ به نمایندگی در شورای منطقهای اولیانفسک انتخاب شد. او بدون هیچ مضایقه، فعالیتهای عمومی و کار هنری خود را با هم ترکیب کرد و مانند گذشته به موضوع اصلی نقاشی خود یعنی زندگی در مزارع اشتراکی و تکیه بر زندگی روزمره همچون اساسیترین شکل بیان اندیشههایش وفادار ماند. تابلوی بزرگ و پرجمعیت «گندمکوبی در مزرعه اشتراکی» از کار سخت اما شادمانهی دهقانان سخنی میگوید. این نقاشی، سرشار از حرکت و انسجام و غرق در نور آفتاب و رنگهای درخشان از ریتمی هماهنگ پیروی میکند. هنرمند درین تابلو احساس عشق و احترام خود را نسبت به کار جمعی، مهارت، جوانی، یک روز گرم آفتابی و خوشههای گندم رسیده نشان میدهد.
کار دهقانان موضوع یک تابلوی دیگر یعنی «شام راننده تراکتور» (تصویر ۳) را نیز تشکیل میدهد. این نقاشی احتیاجی به توضیح مفصل ندارد. حرکت در آن بهحداقل رسیده و نمای تصویری آن بیشتر به صورت شعری فلسفی خودنمایی میکند. آنچه درینجا از همه چیز مهمتر است تفکر پلاستوف در مورد زندگیِ مرد شخمزن و یگانگی خردمندانه انسان و طبیعت است. تصادفی نیست که زمین نقشی چنین مسلط درین ترکیببندی ایفا میکند. در قسمت جلوی تابلو خاک دستنخورده زیر انبوه علفزار پرگل خفته است و در دوردست مزرعهای تازه شخم خورده زمین گرم را تنفس میکند و در انتظار کشت پاییزی تا افق کشیده شده است. نوارهای باریک خاک به زمینهای مزارع عظیم اشتراکی تبدیل شده و تراکتور به واقعیتی در روستاهای شوراها. اما تصویر مرد دروگر که نمایانگر یک نیروی هستی بخش سنتی است رگههایی از گذشته را به امروز منتقل میکند. در کار پلاستوف امر نو به نحوی ارگانیک با سنتهای دیرپای مردمی ترکیب میشود و او در این ترکیب پیچیده، حقیقت زندگی دهقانان امروز را می بیند. این تصویر به خاطر رنگآمیزی و نورپردازیش انسجامی کمیاب را نمایش میدهد. با غروب خورشید ساعت بینابینی فرا رسیده که رنگهای روشن روز را خاموش میکند و رنگهای درخشان را به مایهرنگهای بنفش و سرمهای شب فرومیکاهد.
آثار پس از جنگ هنرمند به علاقه مفرط او به سویههای شاد و پر نور و شاعرانه زندگی گواهی میدهد . او که عاشق نقاشی کردن از کودکان و همولایتی های جوان خود است روشی خاص خود دارد و با پرهیز از احساساتگرایی بزرگسالان در توصیف کودکان، با آنها به جدیت، صمیمیت و احترام رفتار میکند. از نظر او کودکان یاور بزرگسالان هستند.
نقاشی «بهار» (تصویر ۴) نیز به همین نوع نقاشیهای او تعلق دارد. موضوع این اثر بیشتر صمیمانه و تغزلی است. یک دختر نوجوان با پاهای برهنه سطلی را زیر آب نگهداشته و مسحور صدای فروریختن آب، به بازی شتکهای سرد و شفاف آن نگاه میکند و گویی در حالتی شبیه به رویا در انتظار وقوع حادثهای ناشناخته و هیجان انگیز است .حرکت نامحسوس اندام دختر کنار برگهای جوان درختی که زیر باد خم شده و ابرهای بازیگوش درآسمان، تکرار میشود و همه چیز به نظر درخشان و هماهنگ میرسد. این منظره نه تنها شاعرانه بلکه نمادی از گذر بیوقفهی زمان و نو شدن زندگی است. علاقهی پلاستوف به نقاشی نور و شادمانی در تابلوی «جوانی» او نیز دیده میشود. بنظر میرسد که نقاش میخواهد همه جذابیت یک روز تابستانی را با گرمای آفتاب و عطر مزارع ثبت کند. اما او هم زمان در هر اثر خود به حل مسائل نقاشانهی خود نیز میپردازد. هرچند به نظر میرسد که او در جستجوی بهترین راه برای بیان نور، هوا و شفافیت، بیش از حد بر روابط رنگها تاکید میکند، با اینهمه در کارهای او رنگ با وجود قدرت بیانی و عاطفی بسیار، هرگز به انتزاع تزئینی تبدیل نمیشود.
رفتار تماتیک و موضوعی پلاستوف در نقاشی «روز بهاری» بسیار ابتکاری است. در حمام روستایی، سنت پدران و پدربزرگان این بود که بعد از یک حمام داغ بخار، بسوی سرما و یخ بشتابند و تنشان را با برف بمالند. اما پلاستف با قرار دادن این موضوع در اطاق سرد رختکن معنی بیشتری به این صحنهی روزمره بخشید. فضا در نور نرم خاکستری و هوای مرطوب شناور است. دانههای بزرگ برف روی کاههای طلایی و بدن و موهای زن مینشیند و درجا آب میشود. همه چیز در انتظار بهار است. بدن سالم و پاک مادر جوان و طبیعتی که در حال بیدار شدن است تصویری به غایت شاعرانه پدید آورده است.

معانی استعاری در نقاشیهای مانند «مرگ یک درخت»(تصویر ۵)، «ظهر» (تصویر ۶)، «در روستا»، «مادر»، و «یک روز آفتابی» نهفته است. اما در یک تابلوی یادمانی به نام «تابستان» است که هنرمند به روشنی اندیشههای خود را درباره انسان و سرنوشت او برای کار صلحجویانهاش بر روی زمینِ سخاوتمند بیان میکند. او رَمهای را در حال استراحت هنگام ظهر درچراگاه نشان میدهد. چوپان برای نهار بهزمین نشسته درحالی که در گوشهای شیردوشان مشغول کار خود و در دور دست چند زن در حال آبتنی در رودخانه هستند. هنرمند شکوهِ زندگیهای مختلف را در وجوه عادی و روزمرهاش نشان میدهد. وسعت چراگاه سبز با یک رودخانه پیچاپیچ و تهی و کوچک، تپههای گچی پریسلونیخا در این دنیای عظیم اهمیت آشکاری به خود گرفته است.
صمیمیت و ملموس بودن موضوعات آثار پلاستوف و ارتباط آنها با زندگی روستای زادبومی، اغلب بیننده را به درک عمیقی از زندگی و واقعیتها معطوف میکنند. هنرمند به تدریج و طی زمانی طولانی این شیوهی خلاق و فردی خود را به تکامل رساند.
تنها هنرمندی میتواند اینگونه نقاشی کند که انسان و طبیعت را ستایش کند و هر بار بازهم از تنوع بیکران جهان اطراف خود حیرت کند. پلاستوف حتی در دورهی تحصیل در مسکو بیشتر به هنرمندانی علاقه داشت که از واقعگرایی خشک و وفادارانه در نقاشی پرهیز میکردند و در کار خود به شعر و زیبایی زندگی میپرداختند. عالَمِ هنرمندانی مانند لویتان، سرُف ک.کوورفین، مالاوین، آرخیپوف و ستپانف تاثیر زیادی بر هنرمند جوان داشت و او در نحوهی رفتار با طبیعت و زندگی روستایی روسی و وحدت انسان و طبیعت، با آنها سهیم بود. سنت «ژانر تغزلیِ» اواخر قرن نوزدهم تا حدی نقطهی شروعی برای پلاستوف بود تا بر پایهی آن تصویر متناسب با عصر خود را خلق کند. او از پیشینیان خود همچنین اعتقاد راسخ به شیوهی خلاق واقعگرایی را آموخت.
پلاستوف نقش به سزایی برای رنگ قائل بود. علاقهی او به رنگهای زنده و درخشان چه بسا از محیط زندگی روستایی او سرچشمه میگرفت. جشنهای تماشایی با رنگهای روشن و لباسهای زیبا و مالبندهای نقاشیشدهی اسبها و سورتمههایی که بهسرعت از کنار خانه او میگذشتند همه سور و ضیافتی برای چشم نقاش و استاد آینده بود. از اینها گذشته، پلاستوف آموختن نقاشی را در طول چند نسل دنبال کرده بود. او مینویسد در کودکی عاشق تماشای کار تمثالنگارانی بود که برای کار در کلیسای دهکده آمدند: « من ساعتها آنجا میایستادم و از پشت حفاظها گردن میکشیدم تا این نقاشان موفرفری و خوش اخلاق را در ضمن کار مرموزشان تماشا کنم.» یک روز او با پدرش از داربست بالا میرود و از نزدیک میبیند که نرمی و لطافت مورد انتظارش در این شمایلها وجود ندارد. خطوط کنارهی مرزها به اندازهی یک انگشت ضخیم، و رنگها خیلی تیز و خشن بکار رفته بودند. «من تمام چشم شده بودم و مسحور ایستاده بودم تا وقتی که یک غول زیبا و بالدار در لباسی از رنگ آتشین از درون ابرهای صورتی رنگ بیرون آمد و زنده شد.»
زندگی در طبیعت و سالهای طولانی کار روی طراحیها و تمرینها، مهمترین درسها و آموختههای او را تشکیل میداد. تمرینها نه تنها شیوهای برای کسب مهارت حرفهای، بلکه وسیلهای برای رسوخ در واقعیت بهشمار میرفتند. هرچند او در جریان کار خود از مطالعه و تمرین شروع میکرد اما در عین آنکه میکوشید تا تر و تازگی و بیواسطگی آن را حفظ کند «میخواستم جوهر و نظم درونی اشیاء را درک کنم و به آنچه که در زندگی مهمتر است یعنی به قلب ماده، که بدون آن هیچ هنری حقیقی نیست راه پیدا کنم.»
در کارگاه هنرمند تعداد زیادی از طراحیها و مشقها، از مناظر و پرترهها، طبیعتبیجان و طراحی از حیوانات موجود است که همگی پیش طرحهایی برای نقاشیهای بزرگ او هستند.
در دهههای پنجاه و شصت، تمرینها نقش پایهای و مهمی در رشد هنر چهرهسازی پلاستوف داشتند. رو آوردن به چهرهسازی به هیچ وجه در آثار این استادِ ترکیببندی تصادفی نبود. عشق او به انسان و بشریت و میل به نفوذ در واقعیت معنایی جز این نداشت که باید هرچه عمیقتر به تصویرپردازی از معاصرین خود توجه کند. اما پلاستوف خود را یک چهرهپرداز نمیدانست و هرگز پرترهای سفارش نمیگرفت. او تنها همولایتیهای خود را میکشید که خوب آنها را میشناخت و حتی چهارمین نسل آنها نیز در آثارش بازتاب داشتند.
بعضی از این پرترهها از نظر شکل به مشق شبیهاند. برخی دیگر پرداختهتر و عمیقتر، کاراکتر اشخاص را نشان میدهند و گاهی هم چندان تفاوتی میان این دو شکل کار او نیست. برای مثال پرترهی «پاول چرنیایف» که در برابر زمینهای از شاخ و برگهای سبز، زیر نور شدید آفتابی که چشمانش را میزند ایستاده، یک مشق تر و تازه است که هنرمند برای آن هیچ رویکرد روانشناختی را دنبال نکرده است.(تصویر ۷) اما درست برخلاف آن «پرترهی یک پیرزن»(تصویر ۸) بینشی عمیقتر به کاراکتر را نشان میدهد. پیرزن بلوزی آبی تیره به تن و چارقدی سفید به سردارد. صورت آفتابخوردهی او حالتی سخت و کمابیش غمناک دارد. چین عمیقی مابین ابروهای او دیده میشود اما برق نگاهش از نیرو و سرزندگی جوانیش حکایت میکند. پرترهی «واسیلی یاشوگین»، معلولی از دورهی جنگ کبیر میهنی مردی را با لبخندی حیلهگرانه و کنجکاو نشان میدهد. انسان به این فکر میافتد که چند بار ممکن است این نکتهسنجی روستایی او در جنگ کمکش کرده باشد. «میخاییل گولیایفِ» نگهبان، حالتی مطمئن از خود دارد. در این آثار، احساس حقارت، بیاعتمادی و خود کمبینی معمول در زندگی روستایی ناپدید میشود و در پس ظاهر اغلب سادهی آنها، چشم دقیق هنرمند در پی کشف رگههای تازهای در روانشناسی مردم بر میآید. این بهویژه در پرترههای کشاورزان جوان مزارع اشتراکی دیده میشود که یکی از آنها یعنی پرترهی «دختر جوان با دوچرخه»(تصویر ۹) توجهی خاص میطلبد. هارمونی صورتی گرم و آبی سرد برای بیان کاراکتر دختر بسیار همآهنگ هستند و این پرتره با ترکیببندی خاص خود کامل بهنظر میرسد. پرتره «پیوتر تونشین» نیز از این نظر با آن بسیار نزدیک است.
در دهه شصت طیف پرترههای پلاستوف وسیعتر میشود و او کیسلیفِ هنرمند، اولین معلم و دوست قدیمیش آرخانجلسکی، و مجسمهساز حیوانات واتاگین و و بالاخره پسر هنرمندش نیکلای پلاستوف و افراد دیگری را که در روح و اندیشه با او نزدیکند نقاشی میکند. پرترههای آخر پلاستوف سهم بیشتر در کاراکترسازی از شخص، همراه با تاکید بر محیط واقعی زندگی و کار او دارند.
پرترههای کودکان هم جای مهمی در آثار پلاستوف دارد. کودکان روستایی مدلهای همیشگی او هستند. هریک از آنان شخصیت و دنیای درونی خود را دارد. به نظر میاید «وانیا رپینِ» آرام، با کلاه نظامی و نوار سرخ خود با اشتیاق مدل شده است. اما «ووکای»(تصویر ۱۰) شیطان کج ایستاده و به دوردست نگاه میکند، دستهایش را در جیب فروبرده و حلقه موهای آشفتهاش از زیر کلاه سیاه بیرون زده است. هنرمند او را «لجوج» نامیده اما رنگهای روشن صورتش، موهای طلایی و بلوز آبی او بیننده را تسلیم جذابیت کودکانهاش میکند. والیا رپینا دخترک موسرخ و خجالتی هم در لباسی قرمز به دیواری تیره تکیه داده است.(تصویر ۱۱) پرترههای پلاستوف نتیجهی ارتباط روزمرهی او با طبیعتاند که در عین حال او را قادر به یافتن راهحلهایی خلاق برای مسائل هنری میکنند.
یکی دیگر از وجوه کار پلاستوف تصویرسازیهای اوست. از آنجا که او اهمیت خاصی برای این نوع کارهایش که در دههای بیست و سی با مداد، جوهر هندی، و آبرنگ اجرا میکرد قائل نبود این کارها تا حد زیادی فراموش شدهاند. بیش از همه تصویرسازیهای او برای کارهای نکراسف، پوشکین، تولستوی و چخوف در دهههای چهل و پنجاه هستند. پلاستوف را نمیتوان یک تصویرگر کتاب به معنای ویژه آن دانست. او به عنوان یک استاد نقاش به ادبیات کلاسیک روس میپردازد و تنها چیزهایی را بر میگزیند که با درونمایههای کلیدی هنر او در ارتباط باشند. نقاشیهای بزرگی که او با تمپرا، گواش و آبرنگ به شکل کارهای سهپایهای نقاشی کرده بیشتر به موضوعهای زندگی روستایی گذشتهی روسیه اختصاص دارند.
تصویرسازی منفعل و بازگویی داستان اثر ادبی کار پلاستوف نبود. او گاه توجه خود را به یک موضوع ظاهراً بیتناسب معطوف میکند که در عین حال امکانی برای یک تعمیم عمیقتر فراهم میکند. برای مثال او برای تنها تصویری که برای داستان «خوابآلود» چخوف نقاشی کرد از بعضی نکتههای فرعی ادبی متن استفاده میکند تا تصویری مرکب از منظره و زندگی روزمره بسازد و رویدادهای بعدی تراژدی توصیف شده در داستان را آشکار کند.
یا در «بخش شش» (تصویر ۱۱) لحظهی اوج احساسات و فریاد نیرومندی از خشم و اعتراض را در تصویری برای داستانی از چخوف به همین نام نمایش میدهد. هدف پلاستوف از تصویرسازی به شکل نقاشی سهپایهای این بود که میخواست قرینهای پرقدرت و همطراز متن بیافریند.
آثار پلاستوف در طول زمان اعتبار و شهرت جهانی برایش آورد. او دو بار جایزه فرمان لنین و چند مدال را برد. در ۱۹۶۲ عنوان هنرمند خلق به آرکادی الکساندرویچ پلاستوف اعطاء شد و چهار سال بعد او به خاطر مجموعهی «مردم مزارع اشتراکی» خود برندهی جایزه لنین شد. پلاستوف تا آخرین روزهای زندگیاش در پرسلونیخا زندگی کرد تا همواره به دو درونمایه اصلی هنرش یعنی طبیعت و مردم بپردازد.
هنر پلاستوف یکی از قلههای واقعگرایی سوسیالیستی و سرشار از عشق سوزان به زندگی و مردم و کشتکاران زمین است. این خودِ کار است که هنرمند ستایش میکند تا رویای همیشگی خود را که تصویر کردن حماسهی زندگی روستایی است در مجموعهای واحد متحقق سازد.
در ۱۳ مه ۱۹۷۲ روزنامهی پراودا نوشت: «بینش پلاستوف در تمام طول زندگیاش عمیقاً از مناظر سرزمین زاد بومیش در ولگا ریشه میگرفت. او در آنجا بدنیا آمد و در همانجا مرد. طبیعت و مردم این سرزمین هنر او را تغذیه کردند و اساس و عواطف کارهایش را شکل دادند. آثار او چون علفچینی، محصول، پروازهواپیمای نازی، مزرعهی اشتراکی و شام رانندهی تراکتور، پرترههایی عالی از زندگی کارگران روستاییاند. بسیاری از این آثار شهرت وسیع پیدا کردند و نه تنها توسط مردم کشور ما بلکه فراتر از مرزها ستایش شدند.»
گالری آثار :
منبع : حرفه هنرمند، س. کوزنتسووا، ترجمهی ثمیلا امیرابراهیمی ( انتشارات هنری اورورا/ ۱۹۷۴)
بازدیدها: ۲۸۱